معنی اژدهای سرخ

حل جدول

لغت نامه دهخدا

اژدهای رایت

اژدهای رایت. [اَ دَ ی ِ ی َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اژدهای علم. نقش اژدرها که بر علم تصویر میکردند:
در تن اژدهای رایت تو
مار افعی شود عدو را پی.
ظهیر فاریابی.


اژدهای علم

اژدهای علم. [اَ دَ ی ِ ع َ ل َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اژدهای رایت. صورت اژدها که بر علم نقش کنند. (رشیدی):
اژدهای علم عزم ورا بهر عدو
عقرب از پیش روان، نیش اجل در دنبال.
سلمان ساوجی.
رجوع به اژدها شود.


اژدهای فلک

اژدهای فلک. [اَ دَ ی ِ ف َ ل َ] (اِخ) شکلی است در فلک بصورت اژدها که آن عقدتین است و بعربی آنرا رأس و ذنب گویند و تنین را نیز گویند که صورتی از جمله ٔ چهل وهشت صورت فلکی است. (غیاث اللغات) (رشیدی) (برهان). رأس و ذنب سر و دم تنین فلک است. (مؤید الفضلاء). هشتنبر. تِنّین:
کنم ز اژدهای فلک سر بکین
چه باک آیدم ز اژدهای زمین.
اسدی.


اژدهای نشانه

اژدهای نشانه. [اَ دَ ی ِ ن ِ شا ن َ / ن ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) صورت اژدها که برای هدف و نشانه ٔ تیر بوده است: و زبانه ٔبیرق چون سنان آتشین می تافت و اژدهاء نشانه از باد حمله چون شیران جنگی بر خود می پیچید. (تاج المآثر).


اژدهای هفت سر

اژدهای هفت سر. [اَ دَ ی ِ هََ س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اژدهایی اساطیری که هفت سر دارد:
گر اکنون که مار است گردد رها
شود تا نه بس هفت سر اژدها.
فردوسی.
جهان چون یکی هفت سر اژدهاست
کسی نیست کز چنگ ونابش رهاست.
اسدی.
ور بری زی او به رشوت اژدهای هفت سر
گوید این فربی یکی یاریست باللّه مار نیست.
ناصرخسرو.


سرخ

سرخ. [س ُ] (ص) رنگی معروف. (آنندراج). شنجرف. زنجفر. (زمخشری). احمر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). انواع آن: آتشی. ارغوانی. بلوطی. پشت گلی. جگرکی. حنایی. خرمایی. دارچینی. زرشکی. شاه توتی. صورتی. عنابی. قرمز. گل سرخی. گل کاغاله. گلی. لاکی. لعل. میگون. یاقوتی. (یادداشت مؤلف):
چون گل سرخ از میان پیلغوش
یاچو زرین گوشوار از خوب گوش.
رودکی.
شگفت نیست اگر کیغ چشم من سرخ است
بلی چو سرخ بود اشک سرخ باشد کیغ.
بوشعیب.
و از ناحیت تغزغز مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع زر سرخ. (حدود العالم).
دین من خسروی است همچو میم
گوهر سرخ چون دهم به جمست.
خسروی.
همه جامه ها سرخ و زرد و بنفش
شهنشاه با کاویانی درفش.
فردوسی.
جهاندار بستد ز کودک نبید
بلور از می سرخ بد ناپدید.
فردوسی.
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی.
چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی سقلابی برون آید همی خله.
عسجدی.
تا آفتاب سرخ چو زرین سپر بود
تا خاک زیر باشد و گردون زبر بود.
منوچهری.
زیرا که سرخ روی برون آمد
هرکو به پیش حاکم تنها شد.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 340).
شیرین و سرخ گشت چنان خرما
چون برگرفت سختی گرما را.
ناصرخسرو.
شلوار سرخ والا منمای ای نگارین
یا دامنی برافکن یا چادری فروهل.
نظام قاری.
|| (اِ) نوعی از مرغان که پرهای سرخ و نقطه های سپید و سیاه بر پرها دارند و بغایت خوش آواز و جنگ شان در غرائب تماشای نظارگیان این دیار است. و تحقیق آن است که سرخ هرچند لفظ فارسی است لیکن اطلاق بر جانور مذکور از تصرفات فارسی دانان هند است و در اصل هندی آن را می مینا و تنها مینا ماده ٔ آن را خوانند و در هندی متعارف لال گویند و این ترجمه ٔ سرخ است. (آنندراج) (بهار عجم).

سرخ. [س ُ] (اِخ) خواجه نعمهاﷲ. از جمله ٔ نویسندگان دیوان سلطان بود و به اعمال بزرگ اشتغال داشت. چون خواجه مجدالدین محمد دیوان را مؤاخذ کرد خواجه نعمهاﷲ بترسید و گریخت. یکی از ملازمان سلطان به دنبال او رفت و او را گرفت و بنزد خواجه مجدالدین محمد آورد و خواجه مبلغ کلی بر او تحمیل فرمود. سپس او را وزارت داد لیکن سرانجام از تحکمات خواجه مجدالدین محمد به تنگ آمده و درمجالس زبان به غیبتش بگشاد و خواجه مجدالدین محمد به اخذ و قید او فرمان داد... آخرالامر او را چندان شکنجه کردند که بقتل رسید. (از دستورالوزراء ص 443).

فرهنگ معین

اژدهای فلک

(اَ دَ یِ فَ لَ) (اِمر.) تِنّین، نام یکی از صورت های فلک شمالی.

گویش مازندرانی

سرخ

سرخ، گوسفندی به رنگ زرد مایل به سرخ


سرخ تش

سرخ به مانند آتش – بسیار سرخ

معادل ابجد

اژدهای سرخ

1881

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری